آرام و آهسته

بهش میگم: تو چرا اینقد یواش رانندگی میکنی؟  

میگه: دارم با فاصله پشت سر ماشین جلویی میرم، یواش که نیست. 

میگم: آخه اینجوری که تا صبح طول میکشه برسیم، یه بوقی چراغی چیزی ازش رد شو برو. 

میگه: اینو رد کردم، ماشین جلوییشو چی؟ 

میگم: خوب اونو هم رد کن برو!! 

میگه: اینجوری که تو میگی؛ اومدیم GTAبازی کنیم نه رانندگی! 

میگم: خوب آره مگه اشکال داره؟ هم حاله هم تماشا. 

یه نگا بم کرد، یه پوز خند نیم بند زد، یه سری تکون دادو با همون سرعت قبل به راهش ادامه داد. 

منم یه شونه بالا انداختمو تا خونه به این فکر می کردم که بابا این دیگه کیه؟ 

بزار ماشینم از تعمیرگاه در بیاد...... 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
هادی جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:31

راست میگه بدبخت

ساناز چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:31 http://hark.blogfa.com

پست موردعلاقه ت رو خوندم. کوتاه و جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد